جدول جو
جدول جو

معنی رفو گر - جستجوی لغت در جدول جو

رفو گر
رفوکننده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرونگر
تصویر فرونگر
آنکه به پایین نگاه کند، کنایه از تنگ چشم، دون همت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفوگر
تصویر رفوگر
کسی که پارگی و زدگی جامه یا فرش را رفو می کند، همگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفش گر
تصویر کفش گر
کفش دوز، کسی که کفش می دوزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرفه گر
تصویر کرفه گر
کرفه کار، ثواب کار، کرفه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفل گر
تصویر قفل گر
کسی که قفل و کلید می سازد، قفل ساز
فرهنگ فارسی عمید
(سُ گَ)
مرکّب از: سفت ’سفتن’ + گر، پسوند شغل و مبالغه، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، شخصی را گویند که مروارید و مرجان و امثال سوراخ میکند. (برهان) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
روفته گر. سپور. رفتگر. شوله روب. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفتگر شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ گَ)
کسی که رفو می نماید. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 6). رفاء. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) (دهار). لاقط. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). همگر. آنکه رفو کند. (یادداشت مؤلف). کسی که شغلش رفو کردن جامه و پارچه است. (فرهنگ فارسی معین). آنکه جامه ها را به تار پیوند کند مرادف همگر و از این است که مجدالدین شاعر را که رفوگر بوده همگر گویند. (آنندراج) :
مرا مفاخرت این بس به شاعری که چو تو
نه دزد شعر نوم نه رفوگر کهنم.
سوزنی.
روز دولت برادر بخت است
چون رفوگر پسر عم قصار.
خاقانی.
گر پرده دری کند دم صبح
از دود دلش رفوگر آیم.
خاقانی.
قدرش مروقی است برین سقف لاجورد
فرشش رفوگری است برین فرش باستان.
خاقانی.
جامۀ عرض نکویان چو درد نتوان دوخت
زآنکه پیراهن گل را به رفوگر ندهند.
کلیم کاشی (از آنندراج).
قاری مصنفات تو بر پوشی و برک
هر جا رفوگران هنرور نوشته اند.
نظام قاری.
شود دست تمنای وصالت
رفوگر چاک چاک سینۀ دل.
ابوالمعانی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
سفیدگر. آنکه با قلعی ظروف مسین را انداید و سفید کند. (از یادداشت مؤلف). صفار و قلعین گر. (ناظم الاطباء). آنکه ظروف فلزی را سفید کند. (فرهنگ فارسی معین) : یعقوب لیث پسر روی گری بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ)
رفوگر. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ رازی). رجوع به رفوگر و رفوکاری شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ گَ)
رفوکاری. (ناظم الاطباء). شغل رفوگر. حرفۀ رفوگر. عمل رفوگر. (یادداشت مؤلف). همگری:
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا.
خاقانی.
، دکان رفوگر. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفوکاری شود
لغت نامه دهخدا
(وَ گَ)
پالایشگر. پالاینده. تصفیه کننده. صافی گر، داروگر. و نام راوق صیدنانی از آن است
لغت نامه دهخدا
(کِ فَ / فِ گَ)
نیکوکار و ثواب کننده. (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ثواب کار. برابر گناهکار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قُ گَ)
قفل ساز. آنکه قفل ها بسازد. (آنندراج) :
بر دکان قفل گر خواهم گذشت
قفلی ازبهر دکان خواهم گزید.
خاقانی.
وآن قفل گر که بود کلید سرای علم
کردی چو حلقه بر در فرمانش التزام.
خاقانی.
تا دلم شد بستۀ زنجیر زلف قفل گر
رو در آن در می نهم چون قفل هر شب تا سحر.
سیفی (از آنندراج).
و رجوع به قفل سازشود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رودگر
تصویر رودگر
کسی که تارهای زه و کمان سازد زهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرفه گر
تصویر کرفه گر
ثواب کننده نیکو کار
فرهنگ لغت هوشیار
قابل پرستش معبود: گذر کردم زآب و شکر گفتم بسجده پیش یزدان گرو گر. (لبیبی) توضیح در این مورد بعضی فرهنگها بمعنی قاهر و قادر و غالب (صفات خدا) و برخی دیگر بمعنی مراد بخش نوشته اند (برهان) و صحیح نمی نماید، خدای تعالی (و آن بجای ترکیب توصیفی یزدان گرو گر یا خدای گرو گر است: فرزند تو امروز بود جاهل و عاصی فردات چه فریاد رسد پیش گرو گر ک (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفل گر
تصویر قفل گر
چیلانگر چلنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوگر
تصویر رفوگر
همگر درزگیر آنکه رفو کند کسی که شغلش رفو کردن جامه و پارچه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی گر
تصویر روی گر
آنکه آلات رویین سازد صفار، آنکه ظروف فلزی را سفید کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درو گر
تصویر درو گر
کسی که شغلش ساختن آلات چوبی است نجار چوب تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثا گر
تصویر رثا گر
مرثیه خوان، مرثیه گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرونگر
تصویر فرونگر
آنکه به پایین نگاه کند مقابل زبرنگر، دون همت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوگری
تصویر رفوگری
همگری درزگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفت گر
تصویر سفت گر
کسی که مروارید و مرجان و مانند آن را سوراخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفو گه
تصویر عفو گه
دامود گاه آمرز گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرونگر
تصویر فرونگر
((~. نِ گَ))
کسی که به پایین نگاه کند، تنگ چشم، دون همت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفت گر
تصویر سفت گر
((سُ. گَ))
کسی که مروارید و مرجان و مانند آن ها را سوراخ کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روی گر
تصویر روی گر
((گَ))
کسی که ظروف رویین می سازد، کسی که ظروف فلزی را صیقل داده سفید می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفوگر
تصویر رفوگر
((رَ گَ))
آن که رفو کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرفه گر
تصویر کرفه گر
ثوابکار
فرهنگ واژه فارسی سره
افشاگر، پرده در، هتاک
متضاد: رازپوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام بخشی از زمین های بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کشاورزی که در کرت، کلوخ درشت را ریز کند
فرهنگ گویش مازندرانی